آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگهِ او شهان نهادندی رو دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که: «کوکو، کوکو؟
میله ی زندان من هر موی مژگان تو بود من از این زندان برای خویش قصری ساختم
تو واقعے ترین عشق افسانہ هاے منی فرقے نمیکند کجا آغوش تو هرجاکہ بازشود باشکوه ترین قصردنیاست قصرے کہ تنهاعشقش تویی️ ️️️
آغوش تو هر جا ڪه باز شود با شڪوه ترین قصر دنیاست... ️️️
و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی