ای عشق، ای معشوق آشنای همه عاشقانهها هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت: گل با شکوفه شبنم به شرم و صبح به لبخند و دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها. یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم سودا کند دمی به همه جاودانهها...
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب خواهندهی نورِ بینهایت، علی بود فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظهی عشق مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود