متن کتاب آوای احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب آوای احساس
با واژهی احساس، بِدم شور به شعر
یک شعرِ روان، با قلمِ فن بِنِویس!
دیوانِ دلم را، ورقی زن، زِ صفا
از حسّ درونِ دلِ این زن بِنِویس!
هرگز، ننویس از: غم و از: دردِ فراق
از بسترِ وصلِ دلِ دو... تن بِنِویس!
در شورِ دلم، میتپد امواجِ وفا؛
حس کن تو مرا؛ از دلم اصلا بِنِویس!
مستانه کن آن، نرگسِ چشمانِ دل و
عاشق شو وُ با عشقِ دل از: من بِنِویس!
یک لحظه بگیر این، تپشِ نبضِ مرا
آتش شدماز: آتشِ گلخن بِنِویس!
گردیده بهار از: گل و گلشن بِنِویس
با شبنمِ مِهر از: تبِ سوسن بِنِویس
احساس کن عطرِ نفسِ عاطفه را
از بوی خوشِ عاطفه حتما بِنِویس
دشت، تا دشتِ دلم، گشتم؛ رسیدم، سبزه زار
منتظر در راه هستم؛ تا بیایی، با بهار
زیر بارانم؛ ندارم، چترِ دستانِ تو را
بازگرد از جان؛ بشو، بهرم دوباره، سایهسار
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب
خواهندهی نورِ بینهایت، علی بود
فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظهی عشق
مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود
شد خانهنشین زِ جور، هر چند؛ امّا
آقای سیاست و، صلابت، علی بود
احساس و محبّتش وسیع و، بسی ناب
آن ناجیِ مردم از فلاکت، علی بود
دلگرم هستم کاملا؛ گر، گرم باشی
با این دلِ تنهای من، در، اوجِ سرما
تب کن برایم؛ تا که من هم با تبی ناب
قسمت کنم حسّ دلم را با تو تنها
آب و باد و، خاک و آتش، مینمایند این صدا:
تا هماره، زنده بادا کشورِ ایرانِ ما
کشوری که: مردمانش، «عشق» را سرلوحهاند
مهرورزیهاست رسمِ کیشِ مهرِ سینهها
«سرزمینِ آریایی»؛ «سرزمینِ مادری»
خاکِ گلگونی که هست از خونِ یاران، باصفا
زمین را ترک خواهم کرد، روزی
به آوازِ پرِ مرغانِ زیبا
در اوجِ آسمان آزاد هستم
من از دنیای نازیبای رسوا
چون که آفریدهای مرا با مهر
حسّ پرتبِ دلم شده، شیدا
با تو میشود هوای جان آرام
از نمِ غمی سیاه و پرغوغا
بیا؛
سازِ دلم را کوک کن،
با عاشقیهایت؛
بشو شور و،
بزن ساز و،
یکی شهناز،
با قلبم!
نرو از پیش من؛
آخر،
مجالِ بی تو بودن نیست؛
دلم مویه کند هر دم؛
بگرید زار؛
میگیرد!
اجاق دل، ز بهرِ مهرِ تو، گرم از محبّت شد!
بیا مهمان قلبم شو؛ که احساسم به وجد آری!
تمام نقطههای دل، قلمرو دلت شده؛
تو پادشاه دل شدی، به یک نگاه مهربان!
میشوم شاداب، با یادِ شرابِ بوسههایت
میشوم همواره یارِ مهرجوی خاطراتت
میشود دل سرخ؛ وقتی، میزنی بر صورتِ آن
سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت
دل طراوت میسِتاند، از صفای حُسنِ قلبت
آب مینوشد وجودم، از سبوی خاطراتت
هر زمان، شورِ دلم، مهرِ تو را میجوید از نو
پای دل، پیوسته میگردد، به سوی خاطراتت
سرخ میگردد دلم، از شادیِ بودن، کنارت
آبیِ احساس دارد، رنگ و روی خاطراتت
جستجو کردم تو را، با شورشِ هموارهی جان
شد نهان، همرنگِ بحر از: جستجوی خاطراتت
دشتِ احساسِ مرا پر کرده بوی خاطراتت
شورِ قلبم میتپد در، آرزوی خاطراتت
شک نکن هستی دمادم، در میانِ باغِ جانم
بس شمیمِ مهر دارد، جامِ بوی خاطراتت
شرابِ خون خورَد دلم،
زِ جامِ سردِ بی کسی؛
بیا؛ بشو، تو همنفس،
برای من؛ برای دل!
نفس، نفس، سروده ام،
تو را به لحظه های دل؛
نفس تو را کشیده ام،
ز موجِ هر هوای دل.