پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اجاق دل، ز بهرِ مهرِ تو، گرم از محبت شد؛بیا مهمان قلبم شو؛ که حسّم را،به وجد آری!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
نرو از پیش من؛ آخر؛ مجالِ بی تو بودن نیست؛دلم مویه کند هر دم؛ بگرید زار؛ می گیرد!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
دشتِ احساسِ مرا، پر کرده بوی خاطراتت؛شورِ قلبم می تپد در، آرزوی خاطراتت!شک نکن، هستی دمادم، در میانِ باغِ جانم؛بس شمیمِ مهر دارد، جامِ بوی خاطراتت!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس....
جستجو کردم تو را، با شورشِ همواره ی جان؛شد نهان، همرنگِ بحر از، جستجوی خاطراتت!هر زمان، شورِ دلم، مهرِ تو را می جوید از نو،پای دل، پیوسته می گردد، به سوی خاطراتت!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس....
سرخ می گردد دلم، از شادیِ بودن، کنارت؛آبیِ احساس دارد، رنگ و روی خاطراتت!دل طراوت می سِتاند، از صفای حُسنِ قلبت؛آب می نوشد وجودم، از سبوی خاطراتت!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل سرخابی، کتاب آوای احساس...
می شود دل سرخ؛ وقتی، می زنی بر صورتِ آن،سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت؛ می شوم شاداب، با یادِ شرابِ بوسه هایت؛می شوم همواره یارِ مهرجوی خاطراتت... زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)...
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِدمیده عطر تو، در لابلای شهرهمه، کوچه به کوچه؛ هرکجای شهربه دل ها، گشته جاری، شورِ ذکرِ توهمه ساعت؛ درونِ لحظه های شهرفضای پاکی و مهر و وفا گشتهفضای سینه ی پُرهوی و های شهرمعطّر، از گلِ یادت شده، هر دمهوای وسعتِ بی انتهای شهربه احساسِ وسیعِ مهر، می آیدصدای نوحه های غم نوای شهربه یادت، چادر و خیمه نهاده بازتمامِ دست های پُرصدای شهرگرفته بوی نابِ عطرِ ایمان رافضا و هم، ...
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب/خواهنده ی نورِ بی نهایت، علی بود/فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظه ی عشق/مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس....
اخلاصِ وجودِ او خدایی و هر دم/بیزار، زِ شرک و هم، جهالت، علی بود/اندر شبِ فتنه های بسیار پنهان/خوابیده به بسترِ رسالت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس...
آن شاهِ بزرگِ باشهامت، علی بود/سلطانِ امینِ پُرعدالت، علی بود/سرشار، از عطرِ سبزِ یکتاپرستی/آن مردِ نماز و هم، عبادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل،کتاب آوای احساس.🙏🌺🙏...
روزی دلِ من ساکنِ گُل شهرِ هنر بوددر عاطفه ی نبضِ دلم شور و شرر بوددر سینه ی من مِهرِ وفا بود درخشانگنجینه ی دل معدنی از دُرّ و گهر بودامّید دمادم به درونم شده جاریدر باورم از بارشِ احساس، اثر بوددنیای دل از موجِ محبّت تپشی داشتدر شورِ نهانم زِ تبِ عشق خبر بوددر قابِ نگاهم نفَسِ مِهر نمایانمهتابِ نگاهم به گُلِ شادِ قمر بوددر یادِ هزاران شبِ احساس و محبّتشهزادِ دلم قصّه سرا بود و سَمَر بوددر شورشِ شب های عطش، عا...