متن مأوا مقدم زاد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مأوا مقدم زاد
پیدایم کن
من پشت ابرهای سفید پنهانم
تا شعرهایم را به باران بسپارم، بلکه تو را لمس کنند
که هیچ اجری بالاتر از
لمس گونه های اناری تو نیست
برای اشعارم.
به قلم:مأوا مقدم زاد
من را ببین، اینجا میان آدم هایی که ادعای عاشقی میکنن ایستاده ام
و تنها سلاحم برای دفاع شعر است.
خشاب هایش را پر از واژگانی کرده ام که مستیقما تورا وصف میکنند
و این تنها تیریست که آدم را زنده نگه میدارد
من را ببین و رو به روی...
«بسم الحبیبة عیون البحر»
کویر بودم که دریای چشمانت غرقم کرد.
بعد تو
بزرگ ترین خلیج این هستی منم.
به قلم:مأوا مقدم زاد
من هیچوقت نمیگم تنهایی رشد کردم، اگه دلم شکست تنهایی تیکه هاشو جمع کردم، اگه گریه کردم تنهایی اشکامو پاک کردم یا هر جایی رسیدم خودم بودم و خودم. یا شعرای قشنگ به هم ببافم که خودم پشت خودم باشن و بس!!! نه.
پشت رشد کردن من از هر نظر...
نگاهم میکنی انگار، ماه نوازشم کرده
برای وصف چشمانت خداوند شاعرم کرده
دلم مثل زمین سرد و توهم قد زحل دوری
تاج دور سرت جانم، درخشان ترت کرده
دلت روشن سان خورشید، چو زهره الهه عشقی
گویی خدا منظومه ی شمسی را خلق کرده
به قلم: مأوا مقدم زاد
باد
آسمان
ابر،
نخل
غروب
خوزستان
و واژه هایی که هر کدامشان یک داستان را روایت میکنند.
اذان
مانند شیپور اسرافیل
در آسمان صدا میکند.
اینجا دروازه ی بهشت به روی همگان باز است.
خورشید به خواب رفت
و ماه بیدار شد
انعکاس نورِ هم زمانِ خورشید و ماه
آیینه...
زنبوری تربیت میکنم و به باغ شما میفرستم برای نوشیدن از شهد آن گل که تو بوییده ای
و چه درد شیرینیست مبتلا به نیشِ آغوشته به نفس های تو....
مأوا مقدم زاد
ترجیح من؛
نمیدانم که من در ذهن و قلب تو چگونه ام، اما تو در من هر لحظه را به حیات مشغولی...
صبح که روی صندلیِ جلوی آیینه ات مینشینی و شانه را روی تارهای سیاه روی سرت میکشی، من با نوای خوشِ ویالون گونه ی گیسوانت بیدار میشوم.
عصرها...
دلم چند شب خواب میخواهد
در کلبه ای پر از شبنم دلم خاموشی میخواهد
ناشناس در خانه ای پر از ماتَم،
دل بیچاره ی من چه میخواهی؟
از دل هایی که سنگ شده است
از دنیایی که گورستان شده است
از طعلم تلخ قهوه ی سیاه
از نغمه های پر...
کاش شهربازی بودم
و تمام عمرم را، شادی و قهقهه ی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگ ترهایی بی رمق، برای ساعتی با من خوشحال بودند.
کاش باران بودم
و به گل هایی که قرار است دلیلِ عاشقانه های کوچک اما واقعیِ مردان و زنانِ در رَه...
شک ندارم که تسخیر شده ام
تصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده ام
افسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده ام
تسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده ام
رام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده ام
دلداده و دلباخته ی کردارش شده ام
غرقِ دریای ژرفِ خیالش شده ام...