متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
در طلب عشق و وفا، دل به قفس کردن چرا؟
با نسیم لطف یار، دل به هوس کردن چرا؟
شمع جان را در میان جمع خاموشی مباد
چهره ی دل را به زنگار عبث کردن چرا؟
در ره دیدار یار، دل به صبر و انتظار
عمر را در حسرت و...
در دل شب نغمه خوانی می کند مرغ سحر
می کشد بر پرده ی دل، نقش های بی اثر
ماه را در آسمان با جادوی شب محو کن
تا ببینی در سیاهی، نورهای بی سپر
راز دل را با قلم در دفتر دل بنگار
تا که آتش بار گردد، شعله...
در چمن چون نغمه سازان، ناله ام در باد شد
آسمان با ناله ام، هم آهنگ و هم زاد شد
در دل شب، ماه را با نور خود بیدار کردم
تا که خورشید از خجالت، سر به زیر افتاد شد
گل به باران گفت: ای باران، تو کیستی که من...
در دل شب، ماه روشن، قصه گوی رازها
می برد با خود به یغما، خواب های نازها
ابرها بر چهره ی خورشید، پرده می کشند
می ربایند از دل گل، عطرهای بازها
چون نسیمی در گذر از باغ های آرزو
می زند بر دل ز شوق، نغمه های سازها
عشق...
در دل شب، مهتاب دریا را نقاشی می کند
نقش خیال، بر بوم دل، خود را فاشی می کند
در کوچه های خزان، برگ ها به رقص درآیند
باد خزان، با هر قدم، قصه ها را حاشی می کند
چشمک ستاره در آسمان، رازها را می گوید
دل عاشق، با...
در دل شب، ماه را دیدم که می گفت از فراق
عاشقان در خواب و من بیدار از این عشق و چراق
برفراز کوه ها، آتش زدم بر جان خویش
تا بسوزانم ز دل هر گونه غم، هر گونه داغ
چون بهاران آمد و گل ها شکفتند از نسیم
یاد...
غمزه ای از چشم مستش برده از دل ها قرار
از نگاهش می تراود نیش زهر و زهرمار
حسن او بی رحم و دل بر، همچو آتش در دلم
می گدازد در دلم این شوق و شور بی قرار
ساده لوحی بین که می خواهم شکار دل شود
حلقه چشمانش...
در باغ خیال، گلِ اندیشه شکفت
در سایه ی شب، ماه به دل قصه گفت
در موج نگاهت، دلِ دریا آرام
در چشمه ی عشق، آینه ی دل نهفت
با باد گذر کرد زمان در گذر
در بستر شب، خواب به چشمم نخفت
در کوچه ی دل، عطر گلِ یاس...
در دل شب های تاریک، زهره ام بی تاب شد
ماه در چشمم درخشید، شب به صبحی ناب شد
در هوای عشق مستم، دل به دریا می زنم
باده ام شیرین تر از شهد و لبم بی خواب شد
اشک هایم چون نگین از دیده هایم می چکد
آسمان در...
در باغ خیال، نقشِ روی تو دیدم
در کوچه ی دل، عطرِ موی تو دیدم
با نغمه ی باد، قصه ی دل می خواندم
در گوش زمان، رازِ جوی تو دیدم
در سایه ی مهر، آفتابِ تو تابید
در بزم سحر، نورِ روی تو دیدم
چون موج به دریا زدم...
در جاده ی عشق، ردِ پای تو دیدم
در کوچه ی دل، عطرِ نای تو دیدم
با نغمه ی باران به رقص آمدم و
در چشمه ی جان، موجِ نای تو دیدم
در آینه ی مهر، رخِ خورشید شکفت
در سایه ی دل، نورِ رای تو دیدم
چون گل به...
در آینه ی شب، رخ مهتاب شکفت
در باغ خیال، گلِ بی تاب شکفت
دل در سر سودای جنون می رقصد
در پرده ی راز، نغمه ی ناب شکفت
چون موج به دریا زدم و باز شدم
در ساحل عشق، کشتی خواب شکفت
چشمم به افق دوخته، خورشید رسید
در...
در دل این باغ خزان، برگ ریزان بی صدا
نغمهٔ باد است و گل، در سکوتی بی نوا
چون نسیم از دشت گذر، بی خبر از حال گل
قصهٔ ما چون سراب، در میان این بلا
چشم تو چون آفتاب، در دل شب های تار
راز دل ها را ببین،...
در دل صحرا، نغمهٔ باد، حکایت گر زوال
گل به دامن، رقص کنان، در میان این ملال
چون پرنده، بال گشاده، سوی افق های دور
در دل ابر، گم شده خورشید، در این حال و قال
چشمهٔ نور، در دل تاریکی شب، بی پایان
عشق ما، چون قصه ای در...
در دل شب، نغمهٔ خاموش ماه، پژواک حال
خواب خزان، در دل گل ها، چه سود از این ملال
چون نسیم از کوچهٔ دل ها گذر کن بی صدا
راز پنهان در دل خاک است، در این شور و شغال
برگ ریزان در خزان، چون قصهٔ کوتاه عمر
سر به...
دل به دریا زدم و موج به موج آمد یار
عشق پیدا شد و دل گشت به عشقت بیمار
چشم مستت به دلم داد ز هر سو آزار
ماه تابان شد و شب گشته پر از نور و نار
دل به بادی سپردم که ندارد تکرار
عشق آمد به سرم...
در دل شب، راز دل را چون صدف پنهان کنم
در سکوتی بی کران، آهسته با جانان کنم
برگ گل را در نسیم صبحگاهان پر دهم
در هوای عشق، دل را با تو هم پیمان کنم
لحظه ای کز دست رود، چون برق در چشم جهان
در عبور از لحظه...
در شبستان خیال، دل به پرواز آورم
تا به اقلیم عدم، راز دل باز آورم
در کویر تشنگی، چشمهٔ جان جوشد
چون سراب آرزو، عشق به آواز آورم
در میان سایه ها، نور حقیقت جویم
با چراغ دانایی، راه به آغاز آورم
چون صدف در سینه ام، گوهر ناب آرزو...
راز دل را در نهان خانهٔ جان فرجام دار
عمر را در سایه سار جهل، بی فرجام دار
در جهان بی نهایت، دل به دانایی سپار
راه خود را در مسیر نور بی پیغام دار
چون گلستان خرد، با گل دانایی نشین
خار جهل و نادانی را ز دل بی...
در ره دوری که باید عشق را هم راز کرد، باز
دل به زنجیر هوس های فریب ساز کرد، باز
عمر کوتاه است و دنیا همچو خوابی بی صدا
چون نسیمی دل به این رؤیای بی انداز کرد، باز
هر که را دل پاک باشد، دور از آزار و غم...
در دل اندیشه ها، چون رود خروشان رفتن است
این همه راز و نوا، در عمق طوفان رفتن است
چون پرنده در قفس، رؤیای پرواز است و بس
عمر خود را در پی این خواب بی جان رفتن است
بر فراز کوه ها، با بال های آرزو
هر قدم در...
در طلب اسرار دل، چون موج دریا رفتن است
این همه آشوب و غم، در قلب صحرا رفتن است
چون نسیمی بگذری از باغ خاطرات دور
عمر خود را صرف این خواب تماشا رفتن است
در هوای عشق، چون پروانه ای بی بال و پر
زندگی را وقف این آتش...