مرزها را بسته امٖ احساس امنیت کنی با خیال راحت از آغوش من لذت ببر
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازۀ غم تو را دوست دارم
میل نابودی خود کرده ام ار لطف کنی تیری از هر مژه ات رابفرستی تو به جنگ
نام وصل تو نبردیم و به حسرت مردیم.. گنهی را که نکردیم جزا این همه داشت
یک شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد...
طول موهایت شبیه طول یلدا می شود هر زمانی گیره را از موی خود وا می کنی
یک معلم خوب از شاگردانش در برابر تاثیر خود محافظت می کند.
قدرت و رشد تنها از طریق تلاش و مبارزۀ مداوم بدست می آید.
مدیر می پرسد چگونه و چه وقت، رهبر می پرسد چه چیزی و چرا؟
نبوغ یک درصد فکر بکر، و نود و نه درصد عرق ریختن است.
به این فکر کن که یک آدم معمولی چقدر احمق است، و بدان که نیمی از دیگران احمق تر از آن هستند.
شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد در فاصلۀ کوچک یک بوسه به سرعت بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟ یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟ می خواست...
مى خواست عشق را بِچِشاند به کامِ خلق با طعمِ شیر و شَهد و شکر،
وقت نماز پهلوی او جا گرفته ایم باشد گَهِ سلام،نگاهی به ما کند!
گر چه در خیلِ تو بسیار، بِه از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
با دست آب خوردن من نیتش شفاست یڪ روز دستهای مرا او گرفته بود
بانی گل باش، وقت باغبانی می رود قدر فرصت را بدانی یا ندانی می رود لحظه را پنداشتی خوابیده است آرام ورام؟ موج سرکش تا کران بیکرانی می رود تا بخواهی از رمش عکسی بگیری یادگار این غزال چابک مازندرانی می رود قصه ی نقال چندت می نماید رنگ رنگ؟...
فقط با شوق می خوانی و از دردم چه می دانی؟ تو جان می گیری از شعری که من را بارها کشته...!
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند...
میشود پیشانی ات بوسید و ازلبها گذشت!؟ مومن_از_قم_بگذرد_تا_جمکران_هم_میرود!
این چادر گلدارِ من انگار عجیب بر سادگی پیرهنت می آید اصلا همه ی شهر کنارم باشند جز تو به دلم مگر کسی می آید
دلبری جرم تو بود و دل سپردن جرم من هر کدام از ما به قدر دیگری تقصیر داشت
شَهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق شَب روز می کنند و تو در خواب صُبحگاه!!
تمنای کمک در عشق آسان نیست، این یعنی کسی حین سقوط از پرتگاهی، لال هم باشد