خاک عالم که سرشتند غرض عشق تو بود هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست
دست پشیمانی به پیشانی گرفتم یک ننگ پوشانید ننگ دیگری را!
گر سر برود فدای پایت دست از تو نمی کنم رها من!
بی تو خواهم ساخت با سقفی که نامش غربت است مثل ماهی ها که می سازند با تنگ بلور
هر چه خواندم نامه هایت را نیفتاد اتفاق می روم تا هیزمی دیگر بریزم در اجاق بی سبب دست تمنا تا درختان می بری سیب ها دیگر به افتادن ندارند اشتیاق رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی است مثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق از دورویی تلخ تر در...
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس شعری که سزاوار تو باشد نسرودم
تفاوت نیست در لطف و عتاب و خشم و ناز تو تو از هر در درآیی می کنی گلزار محفل را
با فرا رسیدن روز تازه، نیروی تازه و افکار تازه هم از راه میرسند.
تیتر خبرها ممکن است گمراه کننده باشند چرا که خبرهای بد تیتر می شوند، ولی در مورد پیشرفت تدریجی چیزی گفته نمی شود.
هیچ چیز بیشتر از ترس یک نفر دیگر، به آدمی ترسان شجاعت نمی دهد.
من حتی یک روز هم در زندگیم کار نکردم. همه اش سرگرمی بود.
کار، اساس زندگی کردن است.
همیشه آزاد هستی که ذهن خود را تغییر دهی و آینده ای متفاوت، یا گذشته ای متفاوت را انتخاب کنی.
دانش هیچ ارزشی ندارد مگر اینکه آن را در عمل به کار بگیری.
یکی از رازهای زندگی اینست که تمام چیزی که ارزش انجام دادن دارد، چیزی است که برای دیگران انجام می دهیم.
چنگ اندوهم؛ خدا را زخمه ای!
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
خاک آدم که سِرشتند غرض عشق تو بود هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست
ظهور کن!_که_به_تنگ_آمدیم_از_تزویر زِ_دستِ_منتظرانت_خلاص_کن_مارا_! _
این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست هرجا که تو رؤیت بشوی عید همان جاست
روزی از راه آمدم اینجا، ساعتش را درست یادم نیست دیدم انگار دوستت دارم، علّتش را درست یادم نیست چشم من از همان نگاه نخست، با تو احساس آشنایی کرد خنده اَت حالت عجیبی داشت، حالتش را درست یادم نیست زیر چشمی نگاه میکردم، صورتت را و در خیال خودم...
باید که لبم را به لبت سفت بدوزم من عاشقِ آن سنگِ عقیقم که کبود است
حرفِ من را نه ولى حرف خدا را گوش کن کاش مى ماندى، سفر از مبطلات روزه است!