دستانت حاشیه اند در پیراهن زنی که تو را دوست دارد و ندارد وقتی با دکمه های پیراهنش قرار تازه ای نیست کلافه می شوی با لب های این معشوقه ی کوچک لاغر سیگارت قرار تازه ای بگذار خاطره ی هر سیگاری را از دهانت بر می داری و دل...
در سرمای زمستان که گل ها خفته در خاک اند تو سفید و زرد زیبا سر از خاک بیرون می آوری به خانه ام می آیی و زمستان مرا زیبا تر از هر بهار می کنی
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند...