پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دریاسوار کشتی شد و رفت...انتظار نوح را می کشمکه من را از من نجات دهد«آرمان پرناک»...
بار دیگر دل شکست قصه غم انگیز شدارث جدم در کویر دل چه حاصل خیز شدقصه ی طوفان نوح فرزند دریا می دهد وقتی آدم دست به شاخه بالا می دهد...
حال و روزم شده لنگه ی ایوب پیامبر. خیلی وقتها فکر می کنم که اگر آتش بر ابراهیم سرد نمی شد، اگر جبرئیل به موقع گوسفند را به دست ابراهیم نمی رساند، اگر موسی را از آب نمی گرفتند و به قصر فرعون نمی بردند، اگر یهودا به عیسی خیانت نمی کرد و او را به صلیب نمی کشیدند، اگر نوح آن جفت جفت حیوان را سوار کشتی نمی کرد و نمی بُرد، اگر آن ماهی بزرگ یونس را نمی خورد، زلیخا عاشق یوسف نمی شد و من عاشق جواهر چه اتفاقی می افتاد و دنیا چه شکلی می شد؟»...
غم مخور پروانه!به خاطرِ کوتاهیِ عمرتچراکه دراین چشم برهم زدنآن قدربه شعر عمر بخشیدهایکه به نوح هم بخشیده نشده استغم مخور پروانهی زیبا!...
هر لحظه بدون او هزاران سال استای نوح ،من از تو کهنسال ترم......