هر بار آیم سوی تو تا آشنا گردی به من هر بار از بار دگر بیگانه تر بینم تو را
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین روز چنان آه چه مشکل حالیست
رَفت آن تازه گُل و ماند به دل خار غمش گُل کجا جلوهگر و سرزنش خار کجاست؟
از درد ناله کردم و دَرمان من نکرد گویا دلش بِدَرد منِ ناتوان خوشَست...
در عالم بیوفا کسی خرم نیست شادی و نشاط در بنیآدم نیست آن کس که درین زمانه او را غم نیست یا آدم نیست، یا از این عالم نیست
ناصِح زبان گشود که تسکین دهد مَرا نام تو بُرد و باعث صَد اضطراب شد...
مگر جانی که هرگه آمدی ناگه برون رفتی؟ مگر عمری که هر گه می روی دیگر نمیایی؟!!
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن ! که من نشانه ی های بیقیاس شدم..
ترکِ یاری کردی و من همچنان یارم تو را دشمنِ جانی و از جان دوستتر دارم تو را گر به صد خارِ جفا، آزردهسازی خاطرم خاطرِ نازک به برگِ گل نیازارم تو را قصدِ جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من جان به کف بگذارم و از دست...
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﺗﻮ ﻧﯿﮏ ﻭ ﻫٖﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﯾﻮﺳﻒِ ﻣﺼﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ
چون حل نمیشود به سخن مشکلات عشق در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟...