پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عاشقم، با همه وجود عاشقمشعرم، شراره ای است که در خاطره ها پرتاب می شوددر هر بار خواندنش، عشقم بیشتر فرو می رویدهر بیت آن مانند یک ترانه زیبا، به دل می شیندشعرم، شیرینی و تلخی را در آغوش می کشددر دشت عشق، میان گلها به رقص درمی آیدشعرم، نغمه ای ناب و خوبانگی داردو عشقم، در آغوش شعرم به بلندی می رسد...
تنها این را می دانمکه دوس داشتنتلحظهلحظه یزندگیم را می سازدو عشقتذرهذره یوجودم را......
من تو هوات مستمرو شده دیگه دستمهمه ی شهر میدوننرفتی توی وجودم...
در راهم سبز شوتا فقط دوباره ببینمت!همان گونه که ناخودآگاهدر قلبم سبز شدی و تو را در وجودم دیدم!️️️...
گسل های تنهایی ریشترهایی به وسعتتمام ثانیه های بی تو را می لرزاند در وجودم...
دوستت دارم نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ایبلکه برای آنچه که از من می سازی دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی...
طلوع تویی صبح تویی آفتاب ڪن در وجودم صبحگاهم بهشتی استبا صبحبخیرهایت...️️️...
وجودم از تمنای تو سرشار است...
رفتی توی وجودم......
نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی...