برای تو که دوستم بودی و هستی می نویسم، که تمام چیزهای دنیا تمام شدنی هستند، به غیر از دوستی. من تا به حال هزارتا رفیق پیدا کرده ام، رفیق های خوب، رفیق های جانی، ولی یک کدامشان شبیه تو نبوده اند. خاطره هایی که تو برایم ساخته ای را...
دنیا به ما "دومى ها" خیلى بدهکار است. به ما که همیشه دیر رسیدیم. به ما که هر وقت خواستیم به قلب کسی، راهی پیدا کنیم، پیش از ما، یک غریبه، با تسلط کامل، درون قلب او نشسته بود. به ما که هر وقت خواستیم کسى را دوست داشته باشیم،...
بالاخره یک صبح بیدار می شویم و می بینیم که برف باریده... یک برف ساکت و آرام همه جا را یک سکوت سفید فرا گرفته و دیگر نه خبری از خون و خون ریزی خواهد بود، نه صدای مسلسل، نه صدای زوزه ی گرگ ها ... بالاخره یک روز صبح...
اسم روستای ما مهر آباد بود. پدر بزرگ می گفت: اگر در ابتدای هر چیزی، مهر بگذارند، آباد می شود. و شاید برای همین است که مهر را در ابتدای پاییز گذاشته اند، تا که پاییزمان را، آباد کرده باشند.
عشق، عشق است. حتی اگر در زمان و مکان مناسب، ابراز نشود. حتی اگر به شکلی نا متعارف اتفاق بیافتد. حتی اگر بر خلاف شرع، دین، قانون و عقیده باشد. عشق، عشق است. و همیشه برنده خواهد شد. من مطمئنم...