ای فتنه ! در کمین دل و هوش کیستی؟
کاش نقاشِ تو اینقدر هنرمند نبود
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
عمری است که در دامم و صیاد ندارم..
خمیرمایهٔ غم ها همین غمِ نان است...
موسیقیِ سکوت، صدایی شنیدنی ست...
ای یار کجایی که در آغوش نه ای ...؟
تو مرا عفو مکن ، جرمِ من از یاد ببر...
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن
به افسوس میرود ایام...
ما از تبارِ بغضیم ؛آسودگی روا نیست ...
جز نقش تو نیست در ضمیرم...
آه از این سوزِ درون کز خویش ایمن نیستم... لاهیجانی
حال من خوب است اما با تو بهتر می شود ...
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد....
بس است آمدن و رفتنِ نفس ما را
که فراوان طلبت کردم و نتْوانستم...
قدرِ وصالش اکنون ، دانی که در فراقی ..
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن... اصفهانی
آمده ام که تا به خود ، گوش کشان کشانمت...
حتی اگر نباشی می آفرینمت.
قد أصابِنی عطُش لِحدیثک أفلا تروُینی؟... تشنه حرف هاتم ، نمی خواهی سیرابم کنی ؟