یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟...
برکه ی بختِ من از ماهی دل مُرده پر است ......
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرایکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا!...
گاهی گدایِ گدایی و بخت با تو یار نیستگاهی تمام شهر گدای تو می شود...
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توستدل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ........
بخت هر جا که به دست کسی انگشتر دادبی گمان قسمت انگشت کسی سیگار است...
گویند بکوش تا بیابیمی کوشم وبخت یاورم نیست......
تو باشی به من بخت رو میکنه...
خوشا به بخت بلندمکه در کنار منی …...
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو......
در آسمان خبری از ستاره من نیستکه هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است...