بیهوده به پرواز میندیش کبوتر بیرون قفس ریخته پر های زیادی
جوشِ بهار رخنه به دیوار میکند بیهوده باغبان درِ گلزار بسته است
بیهوده خروس لعنتی می خواند شب می رود و دوباره شب می آید
می دانم آری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟
رشته ی امید بی حاصل گسستن بهتر از بیهوده دل بستن...
ساعت ها را بخوابانیم بیهوده زیستن نیازی به شمارش نیست
ما دو بیهوده ولی خوب به هم میآییم...