پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر گرد کسی بسیار گردیاگرچه بس عزیزی خوار گردی...
بی خبر عمر به سر می برم و دم نزنم...
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم...
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی...
تو تمامی با توام تنها خوش است...
در دلم بنشسته ای بیرون میا...
هیچ هیچست این همه هیچست و بس...
چون بماندخالی از منجای منگر توهمراهم نباشیوایِ من......
گفتند: « داروی دل چیست؟ »گفت: «از مردمان دور بودن...»...
تا تو از در در نیایىاز دلم غم کى شود...
دست نمی دهد مرا بی تو نفس زدن دمی...
تا عشٖق تو در میان جان است جان بر همه چیز کامران است...
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا...