پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
🍃قلم بهانه استکاغذ بهانهشعر نیزو این ترانه های دلنواز هم بهانهتا من، به گاه دلتنگی ، تو را بی هوا،در میان رقص واژه ها ،به آغوش بگیرم ،تو معجزه ترینی برای قلب خسته سردرگریبانکه این گونه مردانه قدم می زنی در خیالم،در شعرهایم ،که حضور داری ،که هستی،با آن که ...نیستی. نازی دلنوازی...
کلافگی هایمان از جای دیگریست و ما گناهش را می اندازیم گردن عصر جمعهصبح شنبهفصل پاییز.....اینها بهانه است جانم!پاییز در دل ماستاز دردیست که در قلبمان می پیچد..اگر اویی که باید ؛ می بود ؛ پاییز با آنهمه رنگِ دلنواز ، فصل عاشقی ها میشد..فصل پایکوبیخاطره سازی...پاییز عاقل ترین فرزند سال است ...هم اوست که خاطرات سه فصل را به دوش می کشداوست که طلبکارمان می کندطلبکار آن که باید حواسش به ما باشدگاهی بیاید جام عشق دستمان دهد ؛م...
دلنوازمدیگر یاد گرفته اموقتی که دلتنگت می شوممی کشانمت به خیالم...یعنی که در راهِ آمدنیانگار که از پیچ کوچه گذشته ایفورا نرگس ها را در گلدان می گذارمموهایم را باز میکنمعطر میزنمپیراهن گلدارم را می پوشمو دو فنجان چای میریزممی نشینم به انتظارتوقتی که دلتنگت میشوممی کشانمت به خیالمو یک دل سیر فدایت می شوم...
باران را که می بویم ،رایحه اش ،به لطافت نگاه مهربانتو موسیقی دلنوازش،به زیباییِ طپش هایقلب پاک توست ،پسبیا و بر من ببار ......
صبح ترانه ی دلنوازیستکه آفتاب را می نوازدو نتهایش رااز چشمهای توالهام می گیرد... ️️️...
جان من است جانان، جان دلنواز دارم...
بی خیال تمام دلواپسیها ، به موسیقی دلنواز گوش کن ، فنجانت را سر بکش ، بگذار آنقدر حالت خوب باشد که یادت برود امروز چند شنبه است...