🍃قلم بهانه است کاغذ بهانه شعر نیز و این ترانه های دلنواز هم بهانه تا من، به گاه دلتنگی ، تو را بی هوا، در میان رقص واژه ها ، به آغوش بگیرم ، تو معجزه ترینی برای قلب خسته سردرگریبان که این گونه مردانه قدم می زنی در خیالم،...
کلافگی هایمان از جای دیگریست و ما گناهش را می اندازیم گردن عصر جمعه صبح شنبه فصل پاییز..... اینها بهانه است جانم! پاییز در دل ماست از دردیست که در قلبمان می پیچد.. اگر اویی که باید ؛ می بود ؛ پاییز با آنهمه رنگِ دلنواز ، فصل عاشقی ها...
دلنوازم دیگر یاد گرفته ام وقتی که دلتنگت می شوم می کشانمت به خیالم... یعنی که در راهِ آمدنی انگار که از پیچ کوچه گذشته ای فورا نرگس ها را در گلدان می گذارم موهایم را باز میکنم عطر میزنم پیراهن گلدارم را می پوشم و دو فنجان چای میریزم...
باران را که می بویم ، رایحه اش ، به لطافت نگاه مهربانت و موسیقی دلنوازش، به زیباییِ طپش های قلب پاک توست ، پس بیا و بر من ببار ...
صبح ترانه ی دلنوازیست که آفتاب را می نوازد و نتهایش را از چشمهای تو الهام می گیرد... ️️️
جان من است جانان، جان دلنواز دارم
بی خیال تمام دلواپسیها ، به موسیقی دلنواز گوش کن ، فنجانت را سر بکش ، بگذار آنقدر حالت خوب باشد که یادت برود امروز چند شنبه است