شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
آنکه به دل اسیرمشدر دل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر منباز ز سر بگیرمش...
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی...
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا...
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
بی عشق نشاط و طرب افزون نشودبی عشق وجود خوب و موزون نشود...
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادیشاگرد که بودی که چنین استادی...
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزدصد جان به فدای عاشقی باد ای جان...
گر میل دلت به جانب ماست بگو......
بیمار غمم عین دوایی تو مرا...