شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو...
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی...
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات......
لبخند تو یک آلت قتاله ی محض است کافیست که بر گونه ی تو چال بیفتد...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
انار گونه هایت از شرم ترک برداشت وقتی دستانت را به آرامی گرفتم...
سیاه چال!گونه ایبا خنده ی ساختگی...
سُرخ شد گونه ی آب/کنار حوض/سایه ی اَنار...
صورتت سیب گلابیست که خوردن دارد. گونه ات (بوس) که نه گازززز گرفتن دارد......