چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
او شاخه گلی لای کتاب، اما من؟از ماه پلی به آفتاب اما من؟او سیر تکامل قشنگی دارداینگونه:نقابقابآب..اما من؟...
کتاب وقتی باز است ذهنیست که حرف میزند ، وقتی بسته است دوستی است بهانتظار ، وقتی فراموش میشود جانی است که میبخشاید ، وقتی نابود شود ، دلی است که میگرید ......
هر پیامبری معجزه ای داشتیکی نفسشیکی عصایشو دیگری کتابشاما توهیچ یکاز این ویژگی ها را نداشتیمنتنها به گل سرخیمیان موهایتایمان آوردم ......
در زندگی دو موهبت وجود دارد : کتاب و دوستو این دو باید از لحاظ تعداد ، دقیقاً عکس هم باشند ! تعداد زیادی کتاب و عدۀ انگشتشماری دوست ......
کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در می آورد . هر کس را می بینی ، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است . سن و سال هم نمی شناسد ، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمی شناسد . انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است . واگنهای مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه می اندازند ، مخصوصا اینکه ناگهان در یک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن می شوند . . . فضای پاریس هیچ بهانه ای برای مطالعه نکردن باقی نمیگ...
ممکن است آدم یک عمر زندگى کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگىاش را به سادگى یک ترانه بیان مىکند ......
نشانی دکترم را به شما میدهم.ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش « کتاب» است....
من خدا را در قمقمهی آب یافتهام ، در عطر یک گل ، در خلوص برخی کتابها ، و حتی نزد بیدینان ؛ اما تقریباً هیچگاه وی را نزد آنانی که کارشان سخن گفتن ازاوست، نیافتهام !...
نیازی ندارم لباس های فلان مارک بپوشم و عطرهای فلان مارک بزنم و خانه ام فلان جایِ شهر باشد ،همین که گوشه ی یک باغ کوچک ، اتاقی رو به آفتاب داشته باشم برایم کافیست ...من با کتاب ها و موسیقی ام ،من با همین پنجره ی ساده ی رو به آفتاب ؛خوشبختم ......
برگهای کتاب به منزله بالهایی هستند که روح ما را به عالم روشنایی پرواز میدهند....
همهجا همان چهرههای تکراری ، همان حرفهای تکراری. دلم چیزهای متنوعتری میخواست ؛ اینطور شد که به کتاب روی آوردم !...
من کتاب مینویسم،کتاب خواهم نوشت؛باید نوشت؛باری،این سودمند است.فرهنگ هیچی و هیچ کی را نجات نمیدهد.توجیه گر نیست ولی فرآورده ی انسان است.انسان خودش را در آن فرا می افکند و خودش را در آن باز میشناسد.تنها همین آیینه ی سنجشگر،عکسِ او را به او عرضه میکند.ژان پل سارتر | کلمات...
مطالعه مرا در خلوت خود تسلی می بخشد. مرا از سنگینی بطالت اندوهبار آزاد میکند و در هر زمانی میتواند مرا از مصاحبتهای کسالتبار خلاص کند ...هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه چاقوی درد را کُند میکند. برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتابها پناه ببرم. آلن دوباتن | تسلی بخشی های فلسفه...
ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ...ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻤﻢ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺜﻼ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ!ﺍﻻﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟...ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ !!!...ﻣﯿﮕﻪ :ﺑﯿﺎ ﮐﺘﺎﺑﺘﻢ ﺑﺒﺮ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﯽ...
کتاب باید تبری برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان باشد.بیست و چهارم آبان روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد....
کتاب، سفینه ای است که اقیانوس بیکران زمان را درمی نوردد....
کسی که کتابی دست بگیرد، دریای پاکی را روبه روی چشمان فهیم خود به تماشا گذاشته است....
کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می کند : کتابهایی که می خوانید و انسانهایی که ملاقات می کنید....
کتاب، مونس و غمخوار اوقات حزن و خستگی است که غم و اندوه را به سرور و شادمانی تبدیل می کند؛ رنج و غم را از آینه ی خاطر زدوده و گنجینه ی ذهن را پر از گوهرهای گرانبها می کند....
اگر میخواهی راحت باشی، کمتر بدانو اگر میخواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان( ۲۴ آبانماه روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد )*...
کتاب یک غذاست؛ یک غذاى روح است؛ یک نوشیدنى روح است و چنانچه مقوّى باشد، روح را تقویت مىکند. روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
گوهر علم در گران بهاترین صدف تاریخ، یعنی کتاب جای گرفته است. روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
کتاب را نخوانید که بخوانید!کتاب را بخوانید که بیدار شوید …روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
کتاب، غذای روح است و روح از کتاب زنده است. کتاب، یار مهربانی ست که در همه احوال، دستگیر و همدم دلتنگی هاست؛ یاری که اگر تو بخواهی، هیچ گاه رهایت نمی کند.روز کتاب و کتابخوانی مبارک...
تجملات هیچوقت جاذبهای برایم نداشت؛چیزهای ساده را دوست دارم، کتابها را، تنهایی را، یا بودن با کسی که من را میفهمد......
دیگر به ساعتت نگاه نمی کنی،این شیء بی مصرف که به گونه ای ملال آور زمان را هماهنگ با بطالت انسانی می سنجد. آن عقربه های کوچک که ساعاتی طولانی را نشان می دهند که ابداع شده اند تا پوششی باشند بر گذار واقعی زمان که با شتابی چنان هولناک و بی اعتنا می گریزد که هیچ ساعتی نمی تواند آن را بسنجد. یک زندگی، یک قرن، پنجاه سال...دیگر نمی توانی این سنجشهای فریبکار را تصور کنی، نمی توانی این غبار بی حجم را در دست نگاه داری......
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد......
لبخند میزنم ... بی دلیلعشق می وَرزم ... بی تناسبزندگی می کنم ... بی خیالمدتی است...! ️...
اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم این است که مثلن می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد. می دانی منظورم چیست؟ بدبینیِ خوش بینانه...
مطالعه بهترین راه رهایی از زندان تابوهای ذهنی است....
تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی ......
من اصلا نفهمیدم جوانی یعنی چه؟من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم!...
کسانی که زیاد حرف می زنند کاری از دستشان ساخته نیست...!...
در هنگام جنگ جهانی دوم بعد از چند هفته بالاخره یک سرباز موفق میشود چند روز مرخصی بگیرد.وقتی به محل سکونت خود میرسد متوجه یک کامیون حامل تعدادی جنازه میشود که بسمت قبرستان میرفت وخبر دار میشود که دشمن آن منطقه را بمباران کرده است لذا برای آخرین بار قصد داشت به جنازه همشهریهایش نگاهی بیندازد که متوجه میشود کفشی در میان اجساد وجود دارد که شباهت به کفش همسرش دارد و بسرعت بسمت خانه میدود و متوجه میشود خانه اش ویران شده لذا پس از این شوک بزرگ خود را ...
نوشتن ده جلد کتاب فلسفه آسانتر از آن است که انسان تنها یک قاعده و دستور تنها را به مرحله ی اجرا و عمل درآورد....
کتابهایی را که دنیا غیراخلاقی معرفی میکند، کتابهایی هستند که ننگ دنیا را برملا کردهاند....
بذار یه کم بهت اطلاعات بدم. می دونی اگه یه کاری کنم که اون بولدوزر صاف از روی تو رد بشه چقدر آسیب می بینه؟چقدر؟هیچی!...
چشمانششروع تمامسوره های کتاب عاشقیمان بود...
دستگاه خودپردازى در فرانسه وجود دارد که داستانهاى کوتاه رایگان به مردم می دهداین ماشین ها داستانهاى کوتاه 1, 3, 5 دقیقه اى را باهدف افزایش مطالعه به جاى استفاده از موبایل هدیه مى دهند....
من فقط برای این از دنیا متنفرم که تنفر به من اجازه میدهد بی فاجعه جزئی از دنیا باشم. وقتی آدم میبیند هیچ جور نمیتواند در جامعهای غیر از این زندگی کند (چون همین جامعه است که تمامی احتیاجات ما را به وجود آورده و به همین علت فقط خودش میتواند آنها را ارضا کند) باید اول بتواند از خودش صرف نظر کند......
چرا خداوند قدرت تخیل مرا نابود نمی کند ؟ حالا چه کنم با تخیلی که افسون و مسخر انسانی شده است که تو هستی ؟لزوما انسان زندگی نمی کند در حالی که به هر صورت می زید !یک بار مردن جواب نابود شدن های لحظه لحظه ی تو را نمی دهد .در همه حال از یاد نبرد که تو یک زن شرقی هست ، زنی که از اعناق شب های هزار و یک شب بیرون آمده است .تو نخواهی توانست تنهایی را فهم کنی ، چون درکی از یگانگی نداری و نداشته ای هم . تو به هر دلیل و هزار دلیل با م...
جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند .حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد .جذامیان گفتند : دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسندحلاج گفت: آنها روزه اند و برخاست.غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم ...!!آن شب که دلی بود به میخانه نشستیمآن توبه صدساله به پیمانه شکستیم...
همیشه خوکها تصمیم میگرفتند، سایر حیوانات هرگز نمیتوانستند تصمیمی اتخاذ کنند، ولی رای دادن را یاد گرفته بودند....
«هشدار»مطالعه کردن باعث آسیب جدی به «حماقت» می شود!...
سکویی برای فروش کتاب در کمبریج بدون فروشنده، که روی آن نوشته شده:مطالعه کنندگان نمی دزدند و دزدان مطالعه نمی کنند!!...
پُلی که بسته شود دیگر به پُل بودن ِ خویش پایان نمی تواند داد٬ مگر این که فرو ریزد....
چیزی که آمریکا و جهان می خواهد، یک مرد سر سخت است. مردی که بشود به حسابش آورد، کسی که به جای دل دل کردن دست به عمل بزند. این مرد در قالب رونالد ریگان پیدا شد. و وقتی ریگان در یک مصاحبه ی تلویزیونی به شوروی لقب « امپراتوری شر » داد، بابا رفت و عکسی از رئیس جمهور پوزخند بر لب که انگشت شست را به نشانه ی پیروزی بالا برده بود خرید......
و کوهستان به طنین آمد...
بادبادک باز خالد حسینی برگردان: مهدی غبرائیجز من که استثنای چشم گیری بودم، بابا دنیا را در قالب آنچه دوست داشت شکل داد. البته مشکل اینجا بود که بابا دنیا را یا سیاه می دید یا سفید و خودش تصمیم می گرفت چه چیز سیاه است و چه چیز سفید. نمی توان آدمی را که اینجور زندگی می کند دوست داشت و از او نترسید. شاید آدم کمی هم از او نفرت پیدا می کرد....
مطلب این که حرف، باد است. اما فکر، آتش است؛آتش را باید اول گیراند...باد خودش به آن دامن می زند......