سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تکان می خورد /امّا ما /تکانی نمی خوریم /شاید این پُل /واقعاً مرده است! /«آرمان پرناک»...
من به دستان تو پل بستم به زیباتر شدناز تو میخواهم از این هم با تو تنهاتر شدناز تو میخواهم خودت را مثل باران از بهاراز تو میخواهم قرار روز های بی قرار..._برشی از ترانه...
کدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچکس به خانه اش نمی رسد...
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید...
ما خستہ ایم...اما چاره اے جز ساختن و تحمل داریم؟ما پل هاے پشت سرمان خراب شده است...اما چاره اے جز نادیده گرفتنشان و ساختن پل هاے جدید داریم؟ما کم آورده ایم...اما چاره اے جز سکوت داریم؟آیا دنیا بخاطر تمام این سختی ها قرار است متوقف بشود؟آیا می شود ایستاد و زندگۍ نکرد؟آیا می شود زمان را به عقب برگرداند؟ما نمی توانیم زمان را به عقب برگردانیم و همه چیز را درست کنیم...اما آیا نمی توانیم از همینجا به بعد درست زندگۍ کنیم؟آیا خدا فر...
آدما عوض نمیشن خرشون از پل میگذره.....
اگر من درختمپس روزی به زمین می افتماز من پایه نسازیدمرا در شومینه نیندازیداز من پلی بسازید بر بستر رودیدری یا چارچوبیجایی که دو نفر به یکدیگر میرسندو عشق می بازند...
می شکنم پل ها رو پشتمتا نترسمبرنگردمهیچ جا دنبالم نگردینمن یه درد دوره گردم...
برای دیدنم پلی بگذارشاید فردا برگشتی...
گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست. چون باعث میشه نتونی به جایی برگردیکه از همون اول هم نبایدقدم میگذاشتی .....
دختران شهربه روستا فکر می کننددختران روستادر آرزوی شهر می میرندمردان کوچکبه آسایش مردان بزرگ فکر می کنندمردان بزرگدر آرزوی آرامش مردان کوچکمی میرندکدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچکس به خانه اش نمی رسد!...
نگاهتپلی از مخمل را مانددیرگاهی ست کهمنشبهادرتنهائی خوددرفکراین پل هستم که روزی آوار نشود....
پل شدم که از تو بگذرم رفتی اما نه از رو!...
پُلی که بسته شود دیگر به پُل بودن ِ خویش پایان نمی تواند داد٬ مگر این که فرو ریزد....
برای خواب معصومانه ی عشقکمک کن بستری از گل بسازیمبرای کوچ شب هنگام وحشتکمک کن با تن هم پل بسازیم...