چه مهربان بودی ای یار ای یگانهترین یار چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
لذت وصل نداند مگر آن سوختهای که پس از دوری بسیار به یاری برسد قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
-من نمی توانم ! اما ، بگذار شعرهایم تو را لمس کنند…....
روی زمین اگر کاغذ مچاله میدید بر میداشت میگفت: همیشه نامههایی که مردم نمیفرستند...... خواندنیتر است …...
غریبهی دربدر و سادهدلی بود که با کولهباری از پرسشهای ریز و درشت، نمیدانیم و نمیخواهیم بدانیم چگونه..... به تهران آمده بود و با یک پرسش بزرگ از دنیا رفت: «گم گشتهام؛ کجا؟ ندیدهای مرا؟!».......
بیدار شدم صبح شده بود و چاره اى جز دوست داشتنت نبود هر کسی کاری دارد حتی آدم هاى بیکار ! این شغل من است دوستت دارم
دامن معشوق بگرفته به دست عاشقان ازدست آسان کی دهند رند سرمستیم ای واعظ برو عاقلان خود پندمستان کی دهند
از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد...
کسی که اعتقاد دارد دیگران باید مشکلاتش را حل کنند! همانند کسی است که برای گذر از رودخانه منتظر است تا آب آن خشک شود..!
تعریف من از جامعه آزاد جایی ست که اگر کسی نخواهد همرنگ جماعت شود در امنیت باشد...
روکس: این رو به وضوح دریافتم که آدمها زمانی که میخان کسی رو محترمانه از سر خودشون باز کنند بهش میگن تو آدم خوبی هستی یا تو لیاقت بهترین زندگی رو داری اما من سر زندگیم شرط میبندم که اون آدم . در اون لحظه ترجیح میده که بشنوه که...
به چه می خندی؟! یادت باشد که همیشه همین قلب بی قرار جای هزار غزل عاشقانه را می گیرد تو بخند! تمام ترانه ها فدای یک تبسمت خاتون!
هرچه دادم به او حلالش باد غیر ازآن دل که مفت بخشیدم
ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بود مامی دویدیم و زندگی راه رفتن بود ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود
دلم گرفته و می خواهمت، چه کار کنم؟ که از خودم که تویی، تا کجا فرار کنم؟! فرار می کنم از تو به تو به درد شدن.... به گریه های نکرده، به حسّ مرد شدن…
آغوشت؛ اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن......
دلم گرفته است، دلم گرفتهاست. به ایوان میروم و انگشتانم را؛ بر پوست کشیدهٔ شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند، چراغهای رابطه تاریکند… شب بخیر
جمعه ات را وابسته به هیچ بنى بشرى نکن خودت بسازش! تمام آنهایى که جمعه هایشان بوی کسلى میدهد منتظر کسى مانده اند، که براى همیشه قالشان گذاشته!
آخر از حسرت دیدار تو من میمیرم
خوب یا بد تو مرا ساخته ای! تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای ...
به تو ایمان دارم از پسِ اشک ها و لبخندها به تو ایمان دارم حتی اگر باهم نباشیم به تو ایمان دارم حتی در طلوعِ صبحی دیگر
به جست و جوی تو بر درگاه ِ کوه میگریم در آستانه دریا و علف به جستجوی تو در معبر بادها می گریم در چار راه فصول در چار چوب شکسته پنجره ئی که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تاچند...
به دریا شکوهِ بردم از شب ِ دشت، وزین عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که میگفتم غم خویش، سری میزد به سنگ و باز میگشت!
من به تنگ آمدهام از همه چیز بگذارید بزنم.......