شبان آهسته می گریم که شاید کم شود دردم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
بخوان آواز تلخت را ، ولیکن دل به غم مسپار برشی از شعر آواز کَرَک
شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم تو
دلم دیوانه بودن با تو را می خواست
نازم به چشم یار که تیر نگاه را بی جا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد
بهشت کجاست؟ ندانم، ولی یقین دانم که جمع سبز شما کم از بهشت نباشد
ماه شهریور پر است از خاطرات عشق من من به جان تا زنده باشم، عاشق شهریورم...
هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال، مثقال فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند ...
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود نمیدانم که عمری را چگونه زیستم با خود