جایی که برادر به برادر نکند رحم بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
عشق یارب با فراموشی چرا بیگانه است رفته اما یاد او با این دل دیوانه است
ای آنکه مرا بُرده ای از یاد ، کجایی؟ بیگانه شدی ، دست مریزاد ، کجایی؟
کاروان دستخوش رهزن بیگانه شدست ساربان، این روش قافله سالاری نیست
قدرتِ عشق بنازم که به یک تیر نگاه جانِ شیرین بسپارند دو بیگانه به هم !
نگو شرط دوام دوری است باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد ...
زمانی که بهار با خانواده ِ خود ، - در دیار ِ بیگانه باشد باد ِ پاییز با سرمای سخت ، ترا می آزارد.