جرم من عاشق شدنم بود و زندانم چشمان تو
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت من است
جُرمم این دان که زِ جان دوست ترت می دارم ...!
مگر گناه من چه بود که قاضی بی رحم زمانه برایم حکم کرد:با تو بودن جرم است!؟
آقای قاضی من اگه تموم این جرم هارو گردن بگیرم رفیقام آزاد میشن
آقای قاضی ما به جرم ساده لوحی، این جوری تنها شدیم...
ما به جرم ساده لوحی این چنین تنها شدیم مردمان این زمانه با دو رنگی خوش ترند
دوست داشتنت اگه جرم باشه من گناهکار ترین آدم روی زمینم
ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﻣﯽﺩﺍﺩ ، ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ ؛ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮﺩ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﯽ ﮐﺎﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ !
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردم وین جرم چو خود کردم، با خود چه توانم کرد