یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
ای با همه کس به صلح و با ما به خلافجرم از تو نباشد گنه از بخت من است...
جُرمماین دانکه زِ جاندوست ترت می دارم ...!...
مگر گناه من چه بود که قاضی بی رحم زمانهبرایم حکم کرد:با تو بودن جرم است!؟...
آقای قاضیمن اگه تموم این جرم هارو گردن بگیرمرفیقام آزاد میشن...
آقای قاضیما به جرم ساده لوحی،این جوری تنها شدیم......
ما به جرم ساده لوحی این چنین تنها شدیم مردمان این زمانه با دو رنگی خوش ترند...
دوست داشتنت اگه جرم باشه من گناهکار ترین آدم روی زمینم...
ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﻣﯽﺩﺍﺩ ، ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ ؛ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮﺩ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﯽ ﮐﺎﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ !...
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت...
دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردموین جرم چو خود کردم، با خود چه توانم کرد...