جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
یلدا رسد ز کوچه ی دی با ردای برفتاجی نهاده بر سرش از یخ، خدای برف...
که دی سوار شد و آسمان به حرف آمدو پشت بند دوتا ابر تیره برف امد...
آسمان دی/پُر شد از بادبادک/رنگین کمان...
دوستت دارم ولی این ماه دی را صبر کنکافه گردی ها بماند بعدِ فصل امتحان...
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شدماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد...
دی آمد و من مبتلا در آذرت هستماینجا شب یلداست آنجا را نمی دانم...