شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من خاطرم...از دیروزها هست و همین امروزاز فردا و فرداها تو یاد هست؟!...
دیروز، غرورش همه جا ورد زبان بودحالا جلوی آینه، هم قدّ خودش نیست......
بین هزاران دیروز و میلیونها فردا ، فقط یک امروز وجود دارد ، امروز را از دست نده ......
دیروزمی خندیدمامروزممیخندمفردا همخواهمخندیدفقط به این خاطر که زندگی کوتاهتر از آنیستکه بخواهمبرای چیزی گریه کنم.......
چیزی که تا دیروزواسم خیلی اهمیت داشت...امروز حتی به چشمم نمیاد...هر چیزی به وقتشواسم خوب و دوستداشتنیه.......
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروزوز آنچه مینامند فردا، ناامیدم...
دخترک از صبح خوشحال است و دف می زند، از روز ابری و غمگین دیروز رسیده به روز آفتابی و پر نور امروز بالاخره تمام شد...
یک صبح از خواب بلند می شویمی بینیهنوز دیروز استهنوز قلبت تند می زندتو دیگربه خانه بر نخواهی گشت×...