در کافه ی قرارمان صندلی خالی نبودنت را فریاد می زند
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو
تا در دل من قرار کردی دل را ز تو بی قرار دیدم
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
از شوق دیدنت بی خواب می شوم تو اما همه ی قرارهایت را در خواب هایم می گذاری...!
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست...
قرار من باش تا در مدار تو باشم چه قرارو مداری بهتر از این
مرا بی تو قراری نیست
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبه در خوابی خیالی جایی... همدیگر را یک دل سیر ببینیم