هجر یعنی من تو را کم دارم احمد کمائی
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد وقت است که همچون مه تابان به درآیی
ای آنکه ز هِجر تو ندیدیم رهایی ؛ باز آی که دل خسته شد از بارِ جدایی
گویند که سوزد دل عاشق به جهنم سوزندهتر از هجر تو بر دل شرری نیست