هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست
غم هجران تو، ای دوست، چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟
بعد هجران تو از جان و جهان سیر شدم اول چلچلی ام بود زمین گیر شدم
نه صبر هست ما را، نه دل، نه تاب هجران ماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده
چه کرده ام که به هجران تو سزاوارم
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!
. برسان سلام ما را به رفوگران هجران؛ که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد…
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت هجران روی تو، دل ما را مذاب کرد
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
برسان سلام مارا به رفوگران هجران که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد..