پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آفتاب را دیدمداشت سبز می شددر بلوط چشمهایتشاعر:مهری ذبیحی اترگله...
من اهل چایی نیستم اما تو دم کن از چشمهایت استکان دیگری را...
ماتچشمهایت هستمتو فقط نگاهم کنسرمیکشمقهوه تلخچشمانت را...
چقدر کلمات فقیر میشوندوقتیمیخواهم برای چشمهایت شعر بگویم !...
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت،خلع سلاحم بانو....
متن۱۸ .جرم من مست بودن بود!چه با الکل، چه با چشمهایت نازنینم!...
فراموشم شدکه قرار بود فراموشت کنممن هرگز چشمهایت را نمیبخشم......
بهشتمتٲویل می شوددر چشمهایت...
محبوب من!تمام چیزی که ذهنم را مشغول کردهاین است که حال توو حال چشمهایت خوب باشد......
چشمهایت حرارت محض است ربّنا آتنا عذاب النّار ....