عجب مردمی داریم! نه دردت را میفهمند و نه حرفت را با این حال باب دلشان در موردت قضاوت میکنند.
خانه ی دل را تکاندم خانه ی دل را تکاند... من به دور انداختم بدخواه او را... او........ مرا
برف هم دلیلِ عاشقانه ای ست برای سفر به آغوشت ؛ عشق راهش را پیدا میکند ،،،
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺮﻭﺩ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ! ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﺗﻠﺦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.....
وقتی اسب های توانا اجازه ورود به میدان مسابقه را نداشته باشند هر الاغی میتواند، به خط پایان برسد!
خوابم میاد، ولی نمیرم سمت تخت خواب! اون لعنتی یه تله ست... توش از خواب خبری نیست... فقط فکر و خیال که انتظار ادمو میکشه
آدمی را معرفت باید نه جامه از حریر در صدف بنگر که او را سینهٔ پُرگوهر است
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشود کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی...
اگر از من بپرسید : میگویم که گناه درخلوت را ، به تظاهر به تقوا ترجیح میدهم !
انسانهایی بودیم که به پاک کردن عادت داشتیم، ابتدا اشکهایمان را پاک کردیم سپس یکدیگر را.......
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منم باید بروم دست به کارى بزنم ...
درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته ، دردی گریهآلود نمیدانم چه میخواهم بگویم ...