عشق یک شیشه انگور کنار افتاده ست که اگر کهنه شود مَست ترت خواهد کرد
همه چی داره کهنه میشه بدونِ این که جا بیفته
بحران عبارت از این واقعیت است که کهنه در شرف مرگ است و نو قادر به زاده شدن نیست ؛ در این میانه انواع نشانههای خوفناک پدیدار میشود ...
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده است که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد
دعا میکنم دنیا پُر شود از آدم هاییکه نه زمان آنها را عوض میکند نه زمین آدمهاییکه هر چه کهنه تر باشند تنها یک نام دارند رفیق قدیمی
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنم با دردهای کهنه و غمهای بیشمار...
در قفل فروبسته ی غم های دل خویش آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم
میگن رفیق هم مثل شراب ، کهنه اش یه چیز دیگه ست
بوی نو شدن می آید ولی تو همیشه رفیق کهنه ی من بمان
کدام قدم نو رسیده ای آمد در دلت که اینگونه کهنه شده ام برایت...!
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم...