پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیستدنیا جنگ نیستدنیا گرانی نیستدنیا دل خوری و نارفیقی نیست...بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست کهشلیل و آلو قرمز دارددنیا هنوز میوه های تابستانی داردفصل میوه های تابستانی که گذشت بیا به انار فکر کنیمبیا به دون کردنِ انار فکر کنیم.بیا فکر کنیم پاییز دل گیر نیستغروب دلگیر نیست...هنوز می توان غروب در کوچه قدم زد و یا پشت پنجره خیابان را نگاه کرد......
حاضر بودم برایش بمیرم...مخصوصاً آن روز که از شدت سرما از دماغش آب می چکید و نوک دماغش قرمز شده بود..با تمام آنچه که آن زمان از عشق می دانستم عاشقش بودم...گفته بود عاشق آب نبات چوبیِ خروس قندی ست... من هم رفتم و گشتم و در یکی از بقالی های بازار تجریش خروس قندی پیدا کردم...رفتم با تمام پول تو جیبی هایم برایش یک عالمه خروس قندی خریدم و چیدم در یک جعبه و برایش بردم...در چهار راه ولیعصر با هم قرار گذاشتیم رفتم سر قرار ایستادم، برف می آمد. طب...
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانه مان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد".این را البته با گریه و ناراحتی می گفتند و برای من سوال بود که چرا می گویند راحت شد؟ طرف مُرده است...کسی که مُرده است چگونه راحت می شود؟ بعد وقتی خودِ ما تا این حد ناراحتیم...او چگونه راحت است؟بزرگ تر که شدم دیدم درست می گفتند پدربزرگ راحت شد...فکرش را بکنید همسر و دخترش را از دست داده بود در گذشته خانِ یک روستا بود اما اواخرِ عمر با ما ز...
کسی نمی تواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟ کسی نمی تواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟ یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟کسی نمی تواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد می شوی...کسی نمی تواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری؟ چرا برگ ها را حرام می کنی؟ چرا زرد می شوی؟ چرا اخم می کنی؟ چرا اشک می ریزی؟کسی به تابستان نمی گوید که چرا انقدر گرمی؟ کسی نمی پرسد که بارانت کو؟هیچ کس به بهار نمی گوید که تا الان کجا بودی؟ و کسی نمی گوید چ...
دیروز به پدرم زنگ زدم، هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم،موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدمگفت؛ بنده نوازی کردی زنگ زدی،وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است،دیشب خواهرم به خانه ام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته است، گاز را شسته ، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده است،وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود و منو از نگاه ها و ...
ٖبیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیستدنیا جنگ نیستدنیا گرانی نیستدنیا دل خوری و نارفیقی نیست...بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست کهشلیل و آلو قرمز دارددنیا هنوز میوه های تابستانی داردفصل میوه های تابستانی که گذشت بیا به انار فکر کنیمبیا به دون کردنِ انار فکر کنیم.بیا فکر کنیم پاییز دل گیر نیستغروب دلگیر نیست...هنوز می توان غروب در کوچه قدم زد و یا پشت پنجره خیابان را نگاه کرد...بیا هر روز که بی...
اگر روزی روزگاری یک نفر در زندگی تان پیدا شد که همه چیزش و همه ی رفتارهایش را دوست دارید، یعنی راه رفتنش را دوست دارید، حرف زدنش را دوست دارید، صدایش را دوست دارید، چشمانش مست تان کرد، دستانش بهتان امنیت داد، شانه هایش برای سر گذاشتن جای امنی بود...با خندیدن اش قند در دل تان آب شد و حتی گریه اش دل تان را برد...واقعا مراقب تان بود، نگرانی های تان نگرانش کرد، غم تان طوفانش کرد، شادی تان آبادش کرد...بودن اش معنای بودن بود و حتی وقتی که نبود با...