چشمان آبی تو
آدم را به یغما میبرد
در چشمان تو، سرگردان می شوم، گم می شوم،
با آرزوی یک لحظه از آرامش
تویی دنیایی که در آغوشت، همه اندازه ها فراموش می شود،
و هر لحظه با تو، یک سفر به دنیای جدید آغاز می شود.
در چشمان تو، داستان های بی پایان می خوانم،
داستان هایی که همیشه مرا به سوی خود می کشانند.
چشمانت مثل دریایی عمیق است،
که هر بار که در آن نگاه می کنم، در آن فرو می روم و گم می شوم.
در چشمان تو، جادویی نهفته است که مرا به سوی خود می کشاند،
و من بی وقفه در زیبایی و عمق آن غرق می شوم.
در چشمان تو، قصه هایی نو می نویسم،
قصه هایی که هر پاره ی آن، دلم را می لرزاند.
تویی آن سرزمین پنهان و دلنواز،
که هر نگاهم به سوی آن، از دنیای فراموشی می گریزم.
چشمانت چون آینه ای است که در آن،
رمز و رازهای عشق وجود دارد.
من در زمانی که چشمان تو را می بینم،
بی وقفه در این باغ آرزوها سیر می شوم.
عزیز حسینی
ZibaMatn.IR