در ظلمت شب ناله جانسوز من بگر...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن غزل قدیمی
- در ظلمت شب ناله جانسوز من بگر...
در ظلمت شب، ناله جانسوز من بگرفت،
شور غم در سینهٔ غمگین من گرفت.
غم، چون سیل وحشی، بر جانم تاخت،
خواب و آرام از دیدهٔ من ربود و باخت.
ستارگان در آسمان، خاموش و غمگین،
نظاره گر اشک و نالهٔ من بودند، مسکین.
ماه، رخ پنهان کرد در ابر تیره،
گویا که از درد من، ناله سر داد، پرخاشگرانه.
نسیم شب، در سکوت مطلق،
نغمهٔ غم انگیزی سر داد، جان سوز و سوزان.
گفتم: ای شب، ای ظلمت بی کران،
تا کی باید در این غم و درد بمانم، زندانی؟
گفت: ای انسان، ای اسیر نفس،
تا زمانی که از خود رها نشوی، در بند خواهی ماند، غمگین.
گفتم: ای کاش رهایی یابم از این بند،
و به وصال معشوق حقیقی برسم، شادمان.
گفت: رهایی در دست توست، ای مرد،
با عشق و ایمان، از ظلمت شب بگذر، تابان.
شنیدم این ندا را، و ناگهان،
نور امیدی در دلم روشن شد، شادمان.
دانستم که رهایی ممکن است،
با عشق و ایمان، ظلمت شب را می توان پشت سر گذاشت، تابان.