بسمه تعالی
درِ دل را برای غمگساری ، با نوا وا کن
مُهیّا شو برای گریه ، قفلِ سینه را وا کن
سرِ این نافه را پیشِ غزالانِ زمان بگشا
به دل های پر از خون ، حرفِ آن درد آشنا وا کن
گرانی میکند آن بند ، بر بالِ پریزادان
به این نازک بدن رحمی نما ، بندِ قبا وا کن
نسیمِ مصر در پیراهن از شادی نمی گنجد
گریبانی به دست افشانی بادِ صبا وا کن
همیشه از شکایت نامه ی ما سنگ می نالد
اگر خون گریه خواهی کرد ، پس مکتوبِ ما وا کن
برای بی قراری ، جز پشیمانی نشد حاصل
شبیه موج باش و سینه در بحرِ بلا وا کن
نسیمِ نا امیدی ، در بهاران صد خزان آرد
در ایّامِ برومندی ، درِ بستانسرا وا کن
به این ظلمت سرای فقر و فاقه چشم اگر بستی
شبیه خضر ، بر سر چشمه ی آبِ بقا وا کن
بخواهی یا نخواهی ، درد جا وا می کند در دل
تو از رغبت برایش در حریمِ سینه جا وا کن
ZibaMatn.IR