دزدید
وقتیکه چشمان مرا هم خواب دزدید
عکس تو را از چارچوب قاب دزدید
من ماندم شب ماند و یاد خاطراتت
ته مانده ذهن مرا شبتاب دزدید
زیر سرم بالشتی از پرهای قو بود
جآئیکه باد از گوشه ی تالاب دزدید
در انحنای شاخه های بید مجنون
آرامشم را حسرت مهتاب دزدید
آنجا که ماه آسمان را تکه ابری
از موج های نقره مرداب دزدید
من ماندم و دنیای شهر آرزوها
صبر و قرارم را گلی جذاب دزدید
هوش و هواسم بود اما ناگهانی
عقل مرا با جرعه هایی ناب دزدید
♤♤♤
ZibaMatn.IR