در دل شب ز غم و درد حکایت می کرد
چشم من قصه ی عشق تو روایت می کرد
هر نفس با دل دیوانه ی خود راز نهان
به زبان بی زبانی همه ساعت می کرد
ای نسیم سحری، بوی تو را با خود داشت
دل من را به هوایت چه اسارت می کرد
عشق تو قصه ی شیرین من و فرهاد است
که به هر کوه و کمر نغمه ی طاعت می کرد
آه از آن روز که دل را به تو بستم بی تاب
هر نگاهم به نگاهت چه رعایت می کرد
ای که با عشق تو هر لحظه جوانم کردی
دل من در دل شب ها چه عبادت می کرد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR