صبح دم، نغمه ی بلبل به گلستان آمد
خبر از جلوه ی آن یار دل افشان آمد
چشم بگشا و ببین، نور ز رخسار سحر
بر دل و جان و جهان، مهر فروزان آمد
دل ز شوقش به تپش، چون به تماشا بنشست
آنکه با ناز و ادا، بر سر ایوان آمد
باده نوشان همه در انتظارش بودند
که به یک لحظه ، به مهمانی جانان آمد
از لبش شهد و شکر، بر دل ما می ریزد
چون نسیمی که به گلزار بهاران آمد
هر کجا پا بنهد، عطر گل افشان گردد
چون به هر گوشه ی این دشت، گلستان آمد
دل ز دستش به غزل خوانی و شیدایی شد
که به هر لحظه نوایی ز دل و جان آمد
چشم ما خیره به آن سرو خرامان که ز دور
با نگاهی به دل و دیده ی حیران آمد
ای خوشا لحظه ی دیدار و سرور و شادی
که به بزم دل ما، آن مه تابان آمد
دل به امید وصالش همه شب بیدار است
تا که در خواب، خیال آن دل آرامان آمد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR