روزگاریست که دل را به فغان می داری
عاشقان را به کمندت نگران می داری
در هوای تو دلم مست و خراب است هنوز
چون شرابی که به جام دگران می داری
چشم تو آینهٔ راز و نیاز است، ببین
در نگاهت همه را مست و جوان می داری
هر کجا می گذری، عطر تو پیچد به هوا
گل و بلبل همه را در هیجان می داری
دل به دست تو سپردیم و به عشقت سوختیم
تو به بازیچهٔ عشقت به زبان می داری
در غم عشق تو شب ها به دعا می گذرد
که دلی را به امید سحران می داری
نقش لبخند تو بر لوح دلم حک شده است
تو که جان را به مقامت به جهان می داری
چشم دل باز کن و بنگر و بشنو ز جهان
که همه را در طلبت بی دل و جان می داری
دل من در گرو مهر تو افتاده اسیر
تو به زنجیر وفایت به امان می داری
ای نسیم سحری، بر دل ما رحم نما
که تو ما را به امید و به گمان می داری
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR