بازم تو خونه مون میدون جنگه
پدر سر درد داره مث هرشب
نشسته پای دار قالی مادر
داره می بافه غم می سوزه از تب
دوباره صحبت تیر و تفنگه
پدر افتاده یاد جبهه و جنگ
بازم دلتنگ دریای جنوبه
مث ماهی میون تنگ دلتنگ
داره ازحمله و ازجنگ میگه
از اون روزای خون و آتیش و دود
از اون روزی که دشمن حمله میکرد
از اون روزی که فصل عاشقی بود
هوای خونه طوفانی و سرده
مث دریا پر امواجه بابا
حواس مادرم دائم به اونه
یه عمریه که هاج و واجه بابا
سرش رو بسته با سربند زهرا
دل و جونش قوی مونده تو خونه
نمیدونم چی تو فکرش نشسته
که زیر لب داره نوحه می خونه
بابا رو پله ها وقتی میشینه
براش انگار حیاط میدون مینه
مامان میخواد بره دارو بگیره
بابا داد می زنه : نرو ، کمینه
تو قلبش تا ابد غم داره بابا
یه لحظه جبهه از یادش نمیره
تمام هور می سوزه تو چشماش
میگه قایق داره آتیش می گیره
چقد سخته که پیش چشم خیست
بسوزه تو بلم جسم رفیقت
ازش یک مشت خاکستر بمونه
نمونه چیزی جز اسم رفیقت
صدایی توی گوش شهر می گه
که نرخ نون شده از جون گرون تر
دوباره حرف فقر و اختلاسه
شده چشمای خشک خونه مون، تر
هوا روشن شده، بیداره مادر
داره از خستگی از هوش می ره
خدا رو شکر باز خوابیده بابا
الهی سرفه هاش آروم بگیره
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR