در دل شب، ناله ی خاموشیِ مهتاب است
این غزل، راز دل عاشق و بی تاب است
هر که در کوی وفا، پای به راهی دارد
عاقبت، خانه ی دل، بر سر مهتاب است
دل به دریا زده ام، موج مرا می خواند
ساحل آرامش ما، در دل گرداب است
شاخه ی گل، در دل باغ، به نوا می خواند
نغمه ی عشق و وفا، بر سر هر باب است
در دل آینه ی شب، چهره ی او می درخشد
آه از این دل که به او، در پی یک خواب است
هر که با عشق به میدان خطر پا بگذارد
در دلش شور و نشاط، همچو شراب است
چشم مستش، به دلم، آتش عشقی زده
این دل دیوانه، از عشق، پر از تاب است
در دل شب، نغمه ی عشق به گوشم آید
هر که با عشق بود، دلش پر از آب است
در دل صحرا، به دنبال نشانش هستم
او که در دل به وفا، همچو مهتاب است
هر که با عشق به میدان خطر پا بگذارد
در دلش شور و نشاط، همچو شراب است
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR