چشم او چون کهکشان، دل به تماشا دارد
با نگاهش دل من را به چه سودا دارد
در دل شب به خیالش همه جا در پرواز
ماه تابان ز ره دور به دل جا دارد
ای نسیم سحری، بوی گلش را برسان
تا که آرام شود این دل شیدا دارد
خاطراتش همه جا با من و در جان من است
دل من بسته به آن عهد و تمنا دارد
هر چه کردم که ز یادش بروم، ممکن نیست
که دلم بسته به آن عشق و به رویا دارد
در خیالم همه شب با رخ او راز کنم
صبح گردد و دلم باز همان جا دارد
ابر می بارد و من چشم به راهش ماندم
که بیاید ز ره دور و به دل جا دارد
دل من بسته به زنجیر وفای او شده
چون کنم با غم این عشق که غوغا دارد؟
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR