در دل شب، راز مهتاب به چشمانم گفت
قاصدک ها قصه ی باد به دستانم گفت
در خم زلف تو پیچید هزاران دنیا
شور شیرین سخن عشق به مژگانم گفت
گل سرخی که ز بستان تو بویی می برد
راز دل با نفس صبح به بارانم گفت
ماه در آینه ی چشمه ی کوهستانی
چهره ی شب به خیال تو نمایانم گفت
نغمه ی مرغ سحر در دل این جنگل سبز
آهوی وحشی عشق به بیابانم گفت
چشم تو آینه ی راز هزاران افسانه
قصه ی دل به نگاه تو پریشانم گفت
شور مستی که ز جام تو به جانم افتاد
راز مستی به لب لعل تو پنهانم گفت
آه از این دل که به زنجیر غمت بسته شده
قصه ی عشق به زنجیر گریبانم گفت
در تب و تاب نگاهت غزل خوان شدم
راز شعر به صدای دل ویرانم گفت
ای که در سایه ی اندوه تو آرام گرفتم
چشم تو قصه ی خواب به چشمانم گفت
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR