در طلسم چشم جادویش، دل از کف داده ام
همچو مرغی در قفس، پر در تب و تف داده ام
از شراب ناب عشقش، مست لایعقل شدم
عقل را در پای ساقی، جام بر کف داده ام
بر لب تیغ نگاهش، سر نهادم بی دریغ
جان به یک تار مژه، صد بار هدف داده ام
در خم زلفش چنان پیچیده ام کز پیچ و تاب
رشته ی افکار خود را، تاب بر تف داده ام
چون صدف در بحر عشقش غوطه ور گشتم چنان
کز دل پر خون خود، صد گوهر صدف داده ام
در شبستان وصالش شمع سان افروختم
تا سحر در پای شمعش، جان به کف داده ام
از نوای نی لبش، چون ساز گشتم بی قرار
پرده ی اسرار دل را، ساز بر دف داده ام
در ره پر پیچ و خم عشق، چون مجنون شدم
عافیت را در بیابان جنون، تف داده ام
گر چه صد ره توبه کردم از خیال روی او
باز در محراب ابرویش، سر از کف داده ام
در کمند غمزه اش افتاده ام چون صید زار
دل به تیر ناوک مژگان هدف داده ام
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR