چشم مستت، ساقی بزم جنون پیمانه است
عقل را در محفل عشاق، کی پروانه است؟
زلف پرچینت به دام افکنده صد صیاد را
دل که در بند سر زلف تو شد، دیوانه است
آتش عشقت نهان در سینه ها افروخته
شمع رخسارت به بزم عاشقان پروانه است
لعل لب را تشنه ام، اما ز غیرت می گزم
کام جان از حسرت وصلت چو در دندانه است
ناوک مژگان تو بر قلب عشاق آمده
تیر غمزه هات به هر دل، تیر در خانه است
چشم بیمارت طبیبی کو به درد آشنا است
درد عشقت را دوا، در غمزه ی جانانه است
گر چه در ظاهر به زهد و پارسایی مایلم
در نهان، دل مست جام عشق و مستانه است
موج خون از دیده جاری شد ز هجر روی تو
بحر غم در سینه ام چون موج در کاشانه است
آه سوزانم به گردون می رود از درد عشق
آتش دل را نفس هر دم چو نی، همخانه است
گر چه صد ره توبه کردم از می و میخانه ها
باز در کوی خرابات، دلم دردانه است
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR