در دل شب های تار، ماه به خواب رفته است
چشم به راه سحر، دل بی تاب رفته است
باد به گوش درخت، قصه ی راز می گوید
شاخه ی خشکیده هم، از آب رفته است
آینه ی بی خبر، زنگ غبار گرفته
عکس رخ یار من، از قاب رفته است
اشک به چشم ستاره، نور به شب نمی دهد
چشمه ی نور از این، محراب رفته است
گل به هوای بهار، در دل خاک خفته
باغ ز بوی گل و، از گلاب رفته است
مرغک بی پر و بال، در قفس غم اسیر
آرزوی پر زدن، از خواب رفته است
دیده به راه امید، در دل شب نشسته
نور سحر از افق، بی تاب رفته است
دل به هوای وصال، در تب و تاب می سوزد
شوق رسیدن به او، از باب رفته است
چشم به راه صبا، در دل کویر خشک
باغ ز شور و شوق، بی تاب رفته است
در دل این غزل، عشق و غم در هم آمیخت
شاید که روزی عشق، در کتاب رفته است
مهدی غلامعلیشاهی
ZibaMatn.IR