بیخیال ز آنکه به جهان خبر...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عطیه چک نژادیان
- بیخیال ز آنکه به جهان خبر...
بیخیال ز آنکه به جهان خبر دارم
تو بمان، ای همه بود و منم غبار حرم
تو همیشه حضوری، من و عدم چه کنم؟
چو نگاهی ز تو آید، شود عدم، نعم
دل من قطرهی تیرهست و تو دریای یقین
من اگر نیست شوم، از تو بمانم درهدف
من و بودن؟ همه افسانهی خوابآلود است
که حقیقت تویی، ای که وجودی به ابد
ز عدم تا به وجود همگان از تو نشان
تو پناهی به دل سوخته، ای نور قدم
به کدامین سخن از خویش کنم من یاد؟
که نباشم چو تویی، راز جهانم چه رقم؟
همه شب در دل آیینه، تو را میجویم
و نمیدانم آیینه زمعنا به رب؟
دیده فروبستهام از جهان نمای خاموشی
میزند شعله ز هر واژهی بیپردهسخن
بادهای میچکد از جام اندیشهی من
که نه مستی دهدت، بل که برد عقل به ره
پشت هر نجوا تویی؛ جلوه به هر سو از توست
لیک پنهان شدهای، تا که به آن جا به ابد
هر کجا هست سکوتی، تو به فریاد رسیدی
و کجا فریاد است، بیتو خاموشست امان
تو همان اشکِ نهانی که در عالم جاریست
هم اذان، هم دل ،هم گل و هم خار و ابد