زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

اگر بمیرم (البته باید بنویسم «وقتی که بمیرم»، چون مرگ امری قطعی است و «اگر » ندارد!)، پس وقتی بمیرم، اگر که مرده‌ها اصلاً دلشان برای چیزی تنگ شود، حتماً دلم برای شب‌هایی که در زمستان سرد، به زیر لحاف سردِ توی اطاق سرد می‌خزیدم تنگ می شود: وقتی پاهایم را در حالتی جنینی میان شکمم جمع می‌کردم و چانه‌ام را به گردنم می‌چسباندم و لحاف را را روی سرم می‌کشیدم ودستانم را میان زانوانم می‌چپاندم و از مور مور مهره‌های پشتم مخمور می‌شدم و ادامه‌ی لحظه را طاقت می‌آوردم چون می دانستم آرام آرام آنقدر گرمم خواهد شد که بتوانم کمی بعد سرم را از زیر لحاف بیرون بیاورم.
مادرم عادت داشت - و عادتم داده بود - که بخاری در شب‌های زمستان نباید روشن بماند چون سرما آدم را جمع و جورتر و حواس جمع‌تر از کلافگی گرما می‌کند - که شاید هم با چنین توجیهی، داشت در مصرف نفت صرفه‌جویی می‌کرد! اما بخاری مقدس، استوانه‌ی آهنی تیره و باریک و بلندی بود که از شیر مینیاتوری ظریف بیرون بدنه‌اش، نفت چکه چکه به درونش می‌ریخت و ریزش مداوم و ملایم چکه‌ها را می‌توانستی به چشم ببینی و بشماری که بوی آشنای نفت هم به همراهش منتشر می‌شد و پیچ و تاب شعله‌های آبی فسفری، از پشت طلق کدر پنجره‌اش، لحظه‌هایی دراز، خیره مانده و سحر شده باقی می‌گذاشتت و صدای همهمه‌ی یکنواختش در سرت می‌پیچید و تکرار می‌شد، که خود وردی بود مبهم و سرودی بود مکرر و در دور دست.
خاموش کردن بخاری هم آدابی داشت دقیق، که با پیچیدن پارچه‌ای به دور دسته‌ی سوزان کتری جوشان فس‌فس کنان سوت‌زنِ همیشه مستقر بر بالای بخاری و بلند کردن و بردنش پایان می‌گرفت. و باید هم این کار می شد، چون در نیمه‌های شب اگر در رختخوابم - که کنار بخاری پهن می‌شد - جا‌به‌جا می‌شدم و می‌غلتیدم، شاید می‌خوردم به بخاری خاموش و کتری سنگین روی سرم می‌افتاد! و این طور شد که هنوز هم در رختخوابم ثابت و منجمد دراز می‌کشم و نمی‌غلتم. و هنوز هم تنها خوابیدن را بیشتر دوست دارم! و هنوز هم دوست دارم بیدار شدن در اطاق‌های نه چندان گرم ِدر صبح‌های سرد زمستانی را.
به وقت مردن، حسرت همه‌ی آن صبح‌هایی را خواهم داشت که مادرم مرا بیدار می‌کرد و پرده‌ی اطاق را کنار می زد و می‌گفت ببین چه برفی نشسته (به ترکی: گور نه گار یاغیپدی!) و من چهار دست و پا خودم را به کنار پنجره می‌رساندم و با دست بخار شیشه‌ها را پاک می‌کردم تا حیاط پوشیده در برف را بهتر تماشا کنم.
و آرزو می کردم شاید مدرسه‌ها را تعطیل کنند تا در خانه بمانم و نقاشی کن
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن